بابا فدای دردهات بشه
به نام او دلم می خواهد فریاد بزنم بغضی که توی وجودم هست را بیرون بریزم بابا دخترکم نازم دل بابا پر از آشوبه سه روز میشه که سرماخوردگی داری شبا دمای بدنت خیلی بالا می ره گونه هات از دمای بالا قرمز می شن و آبریزش بینی و ..... من فدای درد جسمت بشم نفسم وقتی بی حال می بینمت تمام وجودم ناتوان می شود احساس خستگی می کنم احساس می کنم توانم را از دست داده ام حال مامان هم بدتر از منه نمی توانم با کسی حرف بزنم به عنوان یک مرد باید خوددار باشم باید قوی باشم باید به بقیه نیرو بدم ولی دخترم دیگه دارم کم میارم توان دیدن این حال تو را ندارم تنها جایی که به راحتی می توا...
نویسنده :
اهورا
11:39